نام کاربر

انتظارات خانواده‌ها در دوران عقد

خانه دوست کجاست؟ این نوشته داستانی از انتظارات خانواده‌ها و قضاوت اطرافیان در دوران عقد است

شیرینی دوران عقد برای سودا و ارسلان کم‌کم جای خود را به دغدغه‌های شیرین اما پرچالش تهیه مقدمات عروسی و ساختن آشیانه مشترکشان می‌داد. هر دو پر از هیجان برای شروع فصلی نو در زندگی بودند، اما یک تصمیم مهم، مانند ابری تیره، بر این آسمان آفتابی سایه افکنده بود: “خانه آینده‌شان کجا باشد؟”

پدر و مادر سودا، که دخترشان تنها فرزندشان بود و وابستگی عاطفی عمیقی به او داشتند، اصرار داشتند که سودا و ارسلان در نزدیکی منزل آن‌ها خانه‌ای تهیه کنند. برایشان مهم بود که دخترشان دور نباشد، بتوانند به راحتی به او سر بزنند و در صورت نیاز، کنارش باشند. این خواسته، از سر مهر پدری و مادری بود، اما برای ارسلان، شرایط کمی پیچیده‌تر بود.

مادر ارسلان، پس از فوت پدرش، تنها زندگی می‌کرد. اگرچه هنوز سرپا بود و از پس کارهایش برمی‌آمد، اما گذر ایام و تنهایی، گاهی دلتنگی و نیاز به حضور فرزند را در او بیشتر می‌کرد. ارسلان، به عنوان تنها پسر و عصای دست مادر، عمیقاً دوست داشت در نزدیکی مادرش ساکن شود تا بتواند به طور منظم به او سر بزند، در کارهایش کمک حالش باشد و مهم‌تر از همه، مادرش احساس تنهایی نکند. این حس مسئولیت و عشق به مادر، در وجود ارسلان ریشه‌دار بود.

این دو خواسته متضاد، ارسلان را در منگنه‌ای از تردید و اضطراب قرار داده بود. از یک سو، نمی‌خواست دل سودا و خانواده‌اش را بشکند. سودا نیز، با وجود درک شرایط مادر ارسلان، به طور طبیعی تمایل داشت به خانواده خودش نزدیک‌تر باشد و از حمایت آن‌ها در ابتدای زندگی مشترک بهره‌مند شود. از سوی دیگر، ارسلان نمی‌توانست ندای وجدان و وظیفه‌اش نسبت به مادر تنها را نادیده بگیرد.

به این معادله پیچیده، حرف‌ها و قضاوت‌های گاه و بی‌گاه فامیل و اطرافیان نیز اضافه می‌شد و بر استرس ارسلان می‌افزود. برخی با نگاهی سرزنش‌آمیز زمزمه می‌کردند: “عجب پسری! مادر تنهاشو می‌خواد ول کنه بره یه جای دور خونه بگیره!” یا “معلومه دیگه، زن که گرفت، مادر از یادش رفت!” این نجواها، هرچند شاید از سر دلسوزی یا حتی فضولی بود، اما مانند خاری در گلوی ارسلان فرو می‌رفت و او را بیش از پیش در تصمیم‌گیری مردد می‌کرد. احساس می‌کرد هر تصمیمی بگیرد، یک طرف ناراضی خواهد بود و او زیر بار سنگین این نارضایتی و قضاوت‌ها کمر خم خواهد کرد.

سودا نیز این فشار را حس می‌کرد. او نمی‌خواست همسرش را در چنین شرایط سختی ببیند، اما نمی‌دانست چگونه می‌تواند به راه‌حلی برسد که هم رضایت خانواده خودش جلب شود و هم ارسلان بتواند به وظایف فرزندی‌اش عمل کند بدون آن‌که زندگی مشترکشان از همان ابتدا تحت‌الشعاع این کشمکش قرار گیرد. شب‌ها، به جای صحبت از رنگ پرده و چیدمان خانه، بحث‌شان ناخواسته به سمت این چالش کشیده می‌شد و گاهی سکوت‌های سنگین، جایگزین کلمات می‌گردید.

در نهایت، داستان واقعی سودا و ارسلان نشان می‌دهد که انتخاب محل زندگی، یکی از اولین و مهم‌ترین تصمیمات مشترک زوجین است که می‌تواند تحت تاثیر عوامل متعددی قرار گیرد. استقلال در تصمیم‌گیری، در نظر گرفتن منافع هر دو طرف و خانواده جدید، مدیریت هوشمندانه انتظارات خانواده‌های پدری، و عدم تأثیرپذیری از قضاوت‌های سطحی، کلیدهایی هستند که می‌توانند این انتخاب را به جای تبدیل شدن به یک بحران، به پایه‌ای محکم برای شروع یک زندگی مشترک آرام و موفق بدل کنند.

دیدگاهتان را بنویسید