صدای زنگ تلفن، آغازگر ماجرایی تازه در خانه الهه بود. یکی از آشنایان دور، امین را به عنوان جوانی محجوب، با خانواده و دارای موقعیت شغلی مناسب، برای ازدواج با الهه معرفی کرده بود. خانواده الهه، که همواره به دنبال گزینهای مطمئن و سنتی برای دخترشان بودند، از این معرفی استقبال کردند. جلسه اول خواستگاری، در فضایی رسمی اما سرشار از امید برگزار شد. الهه، دختری آرام و تحصیلکرده، با سینی چای وارد شد و امین، که او نیز جوانی آرام و ظاهراً موقر به نظر میرسید، نگاهش را با احترام به او دوخت.
در همان سه جلسه کوتاه آشنایی که بیشتر به صحبتهای کلی درباره تحصیلات، شغل، و انتظارات عمومی از زندگی مشترک گذشت، هر دو طرف احساس کردند که “تفاهم اولیه” لازم وجود دارد. الهه از وقار و کلام سنجیده امین خوشش آمده بود و امین نیز ظاهر آرام و خانوادهدوست الهه را پسندیده بود. خانوادهها نیز، با دیدن این رضایت ظاهری و با این استدلال که “بقیه شناختها در دوران عقد به دست میآید” و “نباید وصلت خوب را معطل کرد”، پیشنهاد برگزاری هرچه سریعتر مراسم عقد را مطرح کردند. شاید فشاری ناگفته برای “به سرانجام رساندن” این آشنایی وجود داشت، یا شاید هم خوشبینی بیش از حد به همان برداشتهای اولیه، همه را به سمت یک تصمیم شتابزده سوق داد.
مراسم عقد، با شور و هیجان معمول برگزار شد. الهه، با قلبی که همزمان از شادی و نوعی اضطراب گنگ میتپید، “بله” را گفت و امین نیز با لبخندی که سعی داشت اطمینان را در آن بنشاند، به جرگه متاهلین پیوست. اما دیری نپایید که آن تفاهمهای اولیه، در زیر سایه واقعیتهای زندگی روزمره و تفاوتهای عمیقتر شخصیتی، رنگ باخت.
دوران عقد، که قرار بود شیرینترین دوران شناخت و عاشقی باشد، خیلی زود به میدان آشکار شدن تفاوتها تبدیل شد. الهه کمکم متوجه شد که آن وقار امین، در واقع نوعی درونگرایی شدید و عدم تمایل به برقراری ارتباط اجتماعی گسترده است، در حالی که خود الهه، فردی اجتماعیتر بود و به رفتوآمد با دوستان و اقوام علاقه داشت. “امین، چرا همیشه از جمع فراری هستی؟ من دوست دارم آخر هفتهها با دوستانمون باشیم، ولی تو انگار فقط میخوای کنج خونه بمونی.” این گلهها، اغلب با سکوت یا پاسخهای کوتاه امین مواجه میشد.
از طرف دیگر، امین نیز با جنبههایی از شخصیت الهه روبرو شد که در آن جلسات کوتاه خواستگاری، هرگز فرصتی برای بروز پیدا نکرده بود. او که به دنبال همسری کاملاً مطیع و تابع نظرات خود بود، حالا با دختری مواجه بود که استقلال فکری داشت و به راحتی زیر بار هر حرفی نمیرفت. “الهه جان، من فکر میکردم در این مورد خاص، نظر من ارجحیت داره، اما تو انگار اصلاً به حرف من توجهی نمیکنی!” این جملات، نشان از شروع اختلاف دیدگاهها در مسائل ریز و درشت زندگی داشت.
تفاوت در سبک زندگی، از نحوه خرج کردن پول گرفته تا اولویتبندی برای تفریحات و حتی عقاید مذهبی و فرهنگی که در صحبتهای اولیه به صورت کلی و گذرا مطرح شده بود، حالا در عمل، خود را نشان میداد و هر کدام بهانهای برای بحث و دلخوری میشد. الهه احساس میکرد امینی که در دوران عقد میشناسد، با آن تصویر ایدهآلی که در ذهن ساخته بود، فرسنگها فاصله دارد. دچار سردرگمی و پشیمانی شده بود. “ای کاش بیشتر وقت گذاشته بودیم، ای کاش اینقدر زود همه چیز رسمی نمیشد.” این افکار، لحظهای رهایش نمیکرد.
امین نیز، هرچند کمتر به زبان میآورد، اما در درون خود احساس میکرد که شاید در انتخابش عجله کرده است. او به دنبال آرامش و ثباتی بود که حالا در میان این بگومگوهای تمامنشدنی، کمتر نشانی از آن مییافت. صحبتهایشان دیگر نه بوی شناخت و علاقه، که بیشتر رنگ و بوی چالش و تلاش برای اثبات خود را داشت. خانوادهها نیز که ابتدا مشوق این وصلت سریع بودند، حالا نگران و مستأصل، نمیدانستند چگونه میتوانند به این زوج جوان کمک کنند.
دوران شیرین عقد، برای الهه و امین، به میدانی از تردیدها و کشمکشها تبدیل شده بود. هر روز که میگذشت، شکاف میان آنها عمیقتر میشد و این سوال تلخ در ذهن هر دویشان پررنگتر میگشت: آیا این پیوند، که با این سرعت و بدون شناختی کافی شکل گرفته، اصلاً شانسی برای بقا دارد یا سرنوشتی جز جدایی در انتظارشان نیست؟
شناخت عمیق و همهجانبه پیش از تعهد رسمی عقد، سرمایهگذاری برای آیندهای باثبات است؛ عجله در این مسیر، میتواند شیرینی آغاز را به تلخی تردید و پشیمانی بدل کند.
الهه و امین با این حجم از مشکلات و عدم تفاهم در دوران عقد روبرو نمیشدند (یا میتوانستند با آمادگی بیشتری با آن مواجه شوند) اگر…
۱. اگر درک میکردند که تفاهمهای کلی در جلسات رسمی و مودبانه خواستگاری، نمیتواند بازتابدهنده تمام پیچیدگیهای شخصیتی و تفاوتهای واقعی در زندگی روزمره باشد.
2. اگر خانوادهها، به جای تاکید بر سرعت بخشیدن به عقد، مشوق فرزندانشان برای صرف زمان بیشتر جهت شناخت عمیقتر و همهجانبهتر یکدیگر میبودند و دوران نامزدی غیررسمی (پیش از عقد) فرصتی طلایی برای همین منظور است.
3. اگر الهه و امین، به جای اتکا به برداشتهای کلی، سوالات جزئیتر، دقیقتر و حتی چالشبرانگیزتری را در مورد سبک زندگی، ارزشهای بنیادین، نحوه مدیریت تعارض، انتظارات واقعی از نقش همسر و برنامههای آینده از یکدیگر میپرسیدند.
4. اگر فرصت بیشتری برای دیدن یکدیگر در موقعیتهای غیررسمیتر و در بطن زندگی واقعی (مانند حضور در جمع خانواده و دوستان یکدیگر، انجام یک فعالیت مشترک، یا حتی مواجهه با یک مشکل کوچک و نحوه حل آن) فراهم میشد. این تجربیات عملی، بسیار بیشتر از ساعتها صحبت رسمی، میتوانست جنبههای پنهان شخصیتها را آشکار سازد.
5. اگر پیش از تصمیم به عقد و پذیرش تعهد رسمی، از راهنمایی یک مشاور ازدواج بهره میبردند. یک مشاور متخصص میتوانست با ارزیابی دقیقتر از هر دو نفر و با طرح سوالات و موضوعات کلیدی که شاید خودشان به آن فکر نکرده بودند، به آنها کمک کند تا با دیدی بازتر و شناختی عمیقتر، تصمیم نهایی را بگیرند یا حداقل متوجه شوند که در چه زمینههایی نیاز به بررسی و گفتگوی بیشتری دارند.
میخواهم بیشتر بدانم:
روشهای غنیسازی شناخت زوجین پیش از ازدواج، شاهده زهرا و رقیه بهادر، نشریه پژوهشهای اسلامی جنسیت و خانواده، سال سوم، شماره پنجم، پاییز و زمستان ۱۳۹۹
نقش آسیبهای دوران آشنایی در تصمیم گیری برای ازدواج، سهیلا خان احمدی و سیمین قاسمی، هفتمین همایش بینالمللی روانشناسی، علوم تربیتی و حقوق کودک در جهان اسلام، سال ۱۴۰۱