سجاد، پسر خانوادهای پر رفتوآمد و اهل تعامل بود. از بچگی یاد گرفته بود که دست خیر داشته باشد، هوای دوستان و آشنایانش را داشته باشد و در جمع خانواده پدری همیشه نقشی فعال ایفا کند. در واقع، بخشی از جذابیت سجاد برای دیگران، همین روحیه اجتماعی و یاریرسان او بود. او معتقد بود تا جایی که میتواند باید به دیگران کمک کند. نسرین اما تکدختر بود در میان دو برادر. در خانهای بزرگ شده بود که مرکز توجه بیچون و چرای پدر و مادرش بود و شاید کمتر فرصت یافته بود پیچیدگیهای روابط در یک دایره اجتماعی بزرگتر را تجربه کند. او در جمع خانوادهاش یاد گرفته بود که مورد اولویت قرار گیرد و نیازهایش فوراً پاسخ داده شود، و شاید همین زمینه، انتظار اولویت مطلق را در او پرورانده بود.
آشنایی نسرین و سجاد از طریق یکی از بستگان دور و مورد اعتماد خانوادهها شکل گرفت. پس از معرفی اولیه و در جلسات رسمی خواستگاری که با حضور خانوادهها برگزار شد، نسرین متوجه خونگرمی و شخصیت اجتماعی سجاد شد؛ اینکه چگونه با احترام و متانت با بزرگترها صحبت میکرد و چقدر در بین همسنوسالان فامیل، محبوب و قابل احترام به نظر میرسید. سجاد نیز در همان دیدارهای اول، مجذوب وقار، لطافت کلام و نگاه پر از توجه نسرین گردید. حس میکرد نسرین با آرامش خاصی به حرفهایش گوش میدهد و این برایش بسیار دلنشین بود. این احساسات متقابل و تفاهم اولیه، با رضایت و مشورت خانوادهها، به سرعت به خواستگاری رسمی و سپس به یک عقد شیرین ختم شد؛ مراسمی ساده و صمیمی که نویدبخش روزهای روشن بود.
روزهای اول عقد، همهچیز رؤیایی به نظر میرسید. پیامها لحظه به لحظه رد و بدل میشد، تماسهای طولانی، قرارهای گاه و بیگاه برای دیدن هم. هر دو غرق در این احساس شیرین بودند که حالا یک نفر هست که به تو تعلق دارد و تو به او. اما کمکم، این احساس شیرین “تعلق” در ذهن نسرین، شکل دیگری به خود گرفت و به یک انتظار سنگین تبدیل شد.
از نظر نسرین، حالا که سجاد همسر او شده بود، باید تماموقت و تمام و کمال در اختیار او باشد. انگار عقد، خط بطلانی بر تمام روابط و اولویتهای قبلی سجاد کشیده بود. اولین نشانهها زمانی ظاهر شد که سجاد تصمیم گرفت به دیدن یکی از دوستان صمیمیاش برود که نیاز به کمک داشت. نسرین با دلخوری و لحنی دستوری گفت: “کجا؟ دوباره داری میری پیش دوستات؟ مگه من زن تو نیستم؟ از وقتی ازدواج کردی، باید تمام وقتت و حواست با من باشه. این رفیقبازیها دیگه تمومه.” بعد با لحنی که بوی مالکیت شدید میداد ادامه داد: “چرا تو باید به دوستان و خانوادهات برسی؟ تو دیگه برای من شده ای. هر کس زندگی خودش را دارد.”
این جمله مثل آب سردی روی سجاد ریخت. او نمیفهمید چطور ازدواج میتواند به معنای قطع ریشه از خانواده و دوستانش باشد؛ کسانی که سالها در کنارش بودند و بخشی از هویت و شبکه حمایتیاش را شکل داده بودند. سجاد به نسرین گفت که “این انتظارش واقعبینانه نیست؛ نمیتواند ناگهان تمام ارتباطاتش با دوستان و خانوادهاش را قطع کند و کسانی را که همیشه بخشی از زندگی و دنیای او بودهاند، کنار بگذارد.” او توضیح داد که کمک به دوستانش یا سر زدن به خانوادهاش، نه تنها از علاقه او به نسرین کم نمیکند، بلکه بخشی از انسانیت و مسئولیتپذیری اوست. اما نسرین قانع نمیشد. در ذهن او، حالا اولویت اول و آخر سجاد باید او میبود و هر چیز دیگری، به خصوص روابط قبلی، حکم مزاحم و رقیب را داشت.
علاوه بر این، نسرین در طول دوره عقد متوجه برخی ویژگیهای سجاد شده بود که برایش قابل قبول نبود. مثلاً سجاد کمی بینظم بود و وسایلش را رها میکرد یا در مسائل مالی محافظهکارتر از چیزی بود که نسرین انتظار داشت. نسرین انتظار داشت سجاد به خاطر او، فوراً این عادات را تغییر دهد. دائماً به او یادآوری میکرد که چطور باید باشد، چطور باید رفتار کند و چه چیزهایی را باید تغییر دهد. این انتظار برای تغییرات بزرگ شخصیتی و رفتاری در مدت کوتاهی، فشار زیادی بر سجاد وارد میکرد و او را کلافه میکرد. احساس میکرد نسرین به جای پذیرش او، در حال قالبریزی او به شکلی دیگر است.
در مقابل، سجاد هم ناخودآگاه انتظاراتی داشت که برای نسرین سخت بود. او از نسرین انتظار داشت که فوراً و به طور کامل در جمع خانواده پر رفتوآمد او ادغام شود و مثل یکی از اعضای قدیمی، راحت و صمیمی باشد. در مهمانیها و دورهمیهای شلوغ، نسرین کمی معذب بود و نمیتوانست به راحتی سجاد در جمع حل شود، و سجاد این را نشانه عدم علاقه یا سردی تلقی میکرد و انتظار داشت که نسرین خودش را بیشتر وفق دهد. گاهی نیز در بحثها یا برنامهریزیها، سجاد ناخواسته از نسرین انتظار تسلیم کامل در برابر خواستهها و نظرات خودش را داشت و اگر نسرین نظر متفاوتی ابراز میکرد یا مقاومت نشان میداد، سجاد دلخور میشد یا سعی میکرد او را متقاعد کند که نظر او درست است. این انتظار تسلیم، نسرین را در موضع ضعف قرار میداد و احساس میکرد نظرش اهمیتی ندارد.
این تنشهای پیدرپی ناشی از انتظارات، کام هر دو را از شیرینی عقد تلخ کرده بود. انتظار نسرین برای در دسترس بودن دائم و قطع ارتباطات، انتظارش برای تغییرات بزرگ در سجاد، و از طرفی انتظار سجاد برای ادغام فوری نسرین در خانوادهاش و انتظار ناخواسته او برای تسلیم نسرین در برخی مسائل، دیواری از سوءتفاهم و دلخوری بینشان ایجاد کرده بود. کمتر حرف میزدند و بیشتر فکر میکردند که چقدر با هم فرق دارند، چقدر سازشان ناکوک است و نکند برای هم ساخته نشدهاند. تصوری که از زندگی مشترک با هم داشتند و زمانی پر از امید و شوق بود، حالا زیر بار سنگین اختلافات و انتظارات غیرواقعی رنگ باخته بود.
این وضعیت آنها را به این فکر میانداخت که شاید ادامه دادن و زیر یک سقف رفتن، وضعیت را از این هم بدتر کند و بهتر باشد در همین نقطه، راهشان را جدا کنند.
دوران عقد فرصتی برای شناخت و ساختن توافقات واقعبینانه است؛ انتظارات غیرمنطقی و پافشاری بر تغییر دیگری، این دوره شیرین را به میدانی برای نبرد و فاصله گرفتن تبدیل میکند.
نسرین و سجاد به این نقطه نمیرسیدند اگر…
۱. اگر پیش از عقد و در طول آن، با صداقت و شفافیت بیشتری درباره “سبک زندگی”، “اولویتهای فردی” (مانند اهمیت روابط با دوستان و خانواده و نیاز به زمان شخصی) و “انتظارات واقعبینانه از یکدیگر و دوران عقد” گفتگو میکردند؛ و میپذیرفتند که ازدواج نه به معنای حذف هویت فردی، بلکه یافتن تعادلی جدید است.
2. اگر هر دو تلاش میکردند “دنیای یکدیگر” را با احترام درک کرده و بپذیرند؛ نسرین اهمیت روابط اجتماعی و خانوادگی سالم را برای سجاد به رسمیت میشناخت و سجاد نیز حساسیتها و نیازهای نسرین (بهویژه در ارتباط با خانواده همسر و نیاز به تطبیق تدریجی) را با صبوری و همدلی بیشتری در نظر میگرفت.
3. اگر سجاد به جای انتظار تسلیم و همراهی بیچون و چرای نسرین با تمام نظرات و خواستههایش، به “همفکری” و “تصمیمگیری مشترک” بها میداد و هویت و نظر مستقل همسرش را محترم میشمرد.
4. اگر به جای انباشتن دلخوریها و واکنشهای احساسی، یاد میگرفتند که “احساسات و نیازهایشان” را با کلامی محترمانه و سازنده بیان کنند و برای چالشها “به دنبال راهحل مشترک” باشند، نه اینکه صرفاً انتظار تغییر از طرف مقابل را داشته باشند.
میخواهم بیشتر بدانم:
بایدها و نبایدهای دوران عقد، محبوبه ابوالحسنی، نشریه ره توشه، شماره ۱۱۹، سال ۱۳۹۸
شناسایی دلایل شگلگیری تعارض زناشویی در دوران عقد، جواد خدادادی سنگده، فصلنامه فرهنگ مشاوره و رواندرمانی، سال دوازدهم، شماره ۴۸، زمستان ۱۴۰۰