شادی وصفناپذیری در چشمان فاطمه و رضا موج میزد وقتی در یک عصر دلانگیز پاییزی، پای سفره عقد نشستند. آشناییشان در محیط دانشگاه شکل گرفته بود؛ با ساعتها گپ و گفت در مورد علاقهمندیهای مشترک و رویاهایی که برای آینده داشتند. فاطمه، دختری از خانوادهای با فرهنگی آرام و به دور از تجملات، شیفته شخصیت گرم و نگاه عمیق رضا شده بود. رضا نیز، که در خانوادهای پرجمعیتتر و با آداب و رسومی ریشهدارتر بزرگ شده بود، سادگی و درک بالای فاطمه را ستایش میکرد. هر دو گمان میکردند که عشقشان برای ساختن یک زندگی مشترک کافی است.
اما دوران عقد، که قرار بود شیرینترین روزهای پیش از آغاز رسمی زندگیشان باشد، به تدریج رنگ و بوی دیگری گرفت. اولین نشانهها در همان جلسات اولیه آشنایی خانوادهها بروز کرد؛ جایی که تفاوت در گویشها، شوخیها و حتی نوع پذیرایی، گاه لبخندهای معذبی را جایگزین صمیمیت میکرد. فاطمه و رضا این تفاوتهای جزئی را نادیده گرفتند، به این امید که با گذر زمان همهچیز هموارتر شود.
مشکلات اما با شروع خریدهای عروسی و برنامهریزی برای مراسم، جدیتر شد. اولین اختلاف بر سر خرید “نشان” نامزدی بود. مادر رضا اصرار داشت که طبق رسوم خانوادگیشان، باید یک سرویس طلای سنگین و پر زرق و برق خریداری شود. در حالی که فاطمه و خانوادهاش، یک انگشتر ساده و ظریف را کافی و نمادینتر میدانستند. رضا، میان خواست مادر و میل فاطمه، سردرگم مانده بود. با خودش فکر میکرد: «مادرم اینها برایش خیلی مهم است، چطور دلش را بشکنم؟ از طرفی، فاطمه هم حق دارد برای مهمترین خرید زندگیاش نظر بدهد.» این اولین باری بود که رضا احساس میکرد باید بین دو کفه ترازو، یکی را انتخاب کند.
رفته رفته، هر خرید و هر برنامهریزی، به میدانی برای ابراز نظرات متفاوت و گاه متناقض خانوادهها تبدیل شد. در مورد لیست جهیزیه، خانواده رضا انتظاراتی داشتند که با توان و دیدگاه خانواده فاطمه همخوانی نداشت. مادر فاطمه با ناراحتی به دخترش میگفت: «ما همیشه به سادگی و کاربردی بودن وسایل اهمیت دادهایم، این همه تجملات برای چیست؟» از سوی دیگر، خاله رضا در هر دیداری، از اهمیت آبروداری و «چشم و همچشمی فامیل» سخن میگفت و اینکه عروسی رضا نباید از پسرخالهاش کمتر باشد.
فاطمه احساس میکرد صدایش در هیاهوی نظرات دیگران گم شده است. یک روز عصر، پس از یک جلسه خرید پرتنش برای آینه و شمعدان که با دخالتهای مکرر خواهر بزرگتر رضا همراه بود، بغضش ترکید. رو به رضا که او هم خسته و کلافه به نظر میرسید، گفت: «رضا، این چه وضعیتی است؟ قرار بود ما برای زندگی خودمان تصمیم بگیریم. چرا باید سلیقه و نظر همه، جز خودمان، مهم باشد؟ من دیگر نمیتوانم این فشار را تحمل کنم.»
رضا، با دلی پر از آشفتگی، سعی کرد فاطمه را آرام کند: «عزیزم، میدانم سخت است. خانواده من کمی سنتیتر هستند. کمی تحمل کن، این روزها هم میگذرد.» اما این پاسخ برای فاطمه کافی نبود. او احساس میکرد رضا به جای حمایت از او و تصمیمات مشترکشان، بیشتر نقش یک میانجی منفعل را بازی میکند که سعی دارد همه را راضی نگه دارد، غافل از اینکه این رویکرد، بیش از همه به رابطه خودشان آسیب میزند.
اوج بحران زمانی بود که برای انتخاب تالار عروسی و تعیین تعداد مهمانان، جلسهای مشترک با حضور هر دو خانواده برگزار شد. بحث بر سر جزئیات، از نوع موسیقی گرفته تا چیدمان میزها، بالا گرفت. مادر رضا اصرار داشت که تمام فامیل دور و نزدیکشان باید دعوت شوند، در حالی که خانواده فاطمه به مراسمی صمیمیتر و با تعداد مهمانان کمتر تمایل داشتند. کنایهها و دلخوریها در آن جلسه به اوج رسید و فاطمه و رضا، شاهد بودند که چگونه شیرینی رویای مشترکشان، در تلخی اختلافات خانوادگی رنگ میبازد. شب، پس از آن جلسه پرتنش، فاطمه در حالی که اشک میریخت به رضا گفت: «شاید ما با این همه تفاوت، به درد هم نمیخوریم. شاید بهتر است همین جا همه چیز را تمام کنیم.» رضا، با قلبی شکسته، نمیدانست برای نجات این رابطه که با عشق شروع شده بود، چه باید بکند.
فاطمه و رضا روزهای شیرینتری را تجربه میکردند (یا به این نقطه بحرانی نمیرسیدند) اگر…
۱. اگر پیش از آنکه خانوادهها را به طور کامل درگیر جزئیات کنند، خودشان دو نفری در مورد کلیات مراسم، بودجه مورد نظر، و خط قرمزهایشان به یک توافق اولیه و محکم رسیده بودند… در این صورت، با موضعی واحد و مشخصتر وارد مذاکرات خانوادگی میشدند.
۲. اگر از همان ابتدای دوران عقد، با احترام اما قاطعانه، مرز مشخصی بین تصمیمات دو نفرهشان به عنوان یک زوج مستقل و نظرات مشورتی خانوادهها ترسیم میکردند و اجازه نمیدادند این مرزها با دخالتهای بیش از حد، کمرنگ یا شکسته شود.
۳. اگر به جای تلاش برای تغییر فرهنگ و آداب و رسوم ریشهدار خانواده طرف مقابل، یا تلاش برای تحمیل کامل دیدگاههای خانواده خود، سعی میکردند ریشهها و دلایل این تفاوتها را درک کرده و با همدلی به دنبال راهحلهای میانه، خلاقانه و مورد توافق هر دو باشند…
۴. اگر در میانه اختلافات و فشارهای خانوادگی، ارتباط صادقانه، مستقیم و همدلانه خود را با یکدیگر حفظ میکردند و به جای آنکه هر یک به خانواده خود پناه ببرد یا دیگری را مقصر بداند، تیم واحدی در برابر مشکلات تشکیل میدادند… و رضا به طور خاص، حمایت فعالتری از نظرات مشترکشان در برابر خانواده خود نشان میداد.
۵. اگر در مورد مسائلی که برای هر کدامشان اهمیت حیاتی داشت (مانند میزان تجملات یا نحوه برگزاری مراسم)، پیش از جدی شدن کامل رابطه و برگزاری مراسم عقد، به طور شفافتری گفتگو کرده بودند و شناخت عمیقتری از انتظارات فرهنگی یکدیگر و خانوادههایشان کسب میکردند… این امر میتوانست به پیشبینی بهتر چالشها و آمادگی بیشتر برای مواجهه با آنها کمک کند.
میخواهم بیشتر بدانم:
دوران شیرین نامزدی، ابوالقاسم حسنی، انتشارات نورالزهرا
کلیدهای موفقیت در نامزدی عقد و ازدواج، محمد صادقی سیار، انتشارات سفیر قلم
تاثیر تفاوتهای فرهنگی بر روابط زناشویی، امیررضا خرم روز و حدیث ربانی، چهارمین کنفرانس بینالمللی پژوهشهای نوین در روانشناسی، علوم اجتماعی، علوم تربیتی و آموزشی، سال ۱۴۰۰