نام کاربر

پنهان‌کاری پیش از ازدواج

نقاب صداقت بر چهره گذشته؛ این نوشته داستانی از پنهان‌کاری پیش از عقد می‌باشد

عطر چای و شیرینی خانگی، فضای اتاق پذیرایی خانه فرزانه را پر کرده بود. سکوت و احترام، بر اولین جلسه رسمی خواستگاری سایه انداخته بود. آرمان، با کت و شلوار اتوکشیده و دسته‌گلی که با وسواس انتخاب کرده بود، در کنار پدر و مادرش نشسته بود و سعی می‌کرد نگاه کنجکاو و در عین حال موقر خود را از فرزانه، که با سینی چای وارد می‌شد، برندارد. فرزانه، دختری آرام و تحصیل‌کرده، با لبخندی محجوب و نگاهی که ترکیبی از شرم و امید در آن موج می‌زد، آرزوهای شیرینی را در سر می‌پروراند. آشنایی آن‌ها کاملاً سنتی و از طریق معرفی یکی از آشنایان دور خانوادگی صورت گرفته بود. در همان چند جلسه کوتاه صحبت‌های اولیه، هر دو احساس کرده بودند که نقاط مشترک زیادی برای ساختن یک زندگی آرام و موفق دارند. آرمان، با کلام سنجیده و ظاهر موجهش، توانسته بود نظر مثبت فرزانه و خانواده‌اش را جلب کند.

روزها به سرعت می‌گذشتند و با هر دیدار و گفتگوی بیشتر، علاقه میان فرزانه و آرمان عمیق‌تر می‌شد. برنامه‌ریزی‌ها برای مراسم بله‌بران و نامزدی با شور و هیجان خاصی دنبال می‌شد. فرزانه، غرق در رویای لباس سفید و خانه‌ای که قرار بود با عشق آرمان گرما بگیرد، کوچکترین تردیدی به دل راه نمی‌داد. آرمان نیز در ظاهر، خوشحال و مطمئن به نظر می‌رسید. اما در اعماق وجودش، رازی سنگینی می‌کرد؛ سایه‌ی یک گذشته ناتمام. او چند سال پیش، ازدواج کوتاه‌مدت و ناموفقی را تجربه کرده بود که به طلاق منجر شده بود. این بخش از زندگی‌اش را مانند یک کتاب ممنوعه، از همه، به‌خصوص از فرزانه و خانواده‌اش، پنهان نگه داشته بود.

در ابتدا، این پنهان‌کاری را نوعی مصلحت‌اندیشی می‌دانست. با خود فکر می‌کرد: “گذشته‌ها گذشته. چه لزومی دارد با گفتن حقیقت، این شروع زیبا را خراب کنم؟ شاید اصلاً متوجه نشوند، یا اگر هم بعدها بفهمند، دیگر آن‌قدر به هم نزدیک شده‌ایم که اهمیتی نداشته باشد.” هر بار که فرصتی برای در میان گذاشتن این راز پیش می‌آمد، ترسی گنگ راه کلماتش را می‌بست. می‌ترسید از قضاوت، از دست دادن فرزانه، و از این‌که برچسب یک مرد “شکست‌خورده” بر پیشانی‌اش بخورد. بنابراین، سکوت می‌کرد و امیدوار بود که این راز، برای همیشه در پستوی گذشته‌اش مدفون بماند.

با نزدیک شدن به مراسم عقد، رفت‌وآمدهای خانوادگی بیشتر شده بود. در یکی از همین دورهمی‌ها، یکی از اقوام دور آرمان که از ازدواج قبلی او اطلاع داشت و از تصمیمش برای پنهان‌کاری بی‌خبر بود، در خلال صحبت‌هایش، ناخواسته و با لحنی عادی، اشاره‌ای به “همسر سابق” آرمان کرد. ابتدا، کسی متوجه عمق ماجرا نشد، اما گوش‌های تیز یکی از نزدیکان فرزانه، این اشاره را گرفت. سوالی کوتاه و نگاهی متعجب، کافی بود تا رنگ از رخسار آرمان بپرد. فضای شاد و پر از خنده مهمانی، ناگهان سنگین و ساکت شد.

فرزانه، با قلبی که به شدت می‌تپید، ابتدا سعی کرد موضوع را نادیده بگیرد، شاید یک سوءتفاهم ساده باشد. اما نگاه‌های مضطرب آرمان و تلاش‌های بی‌نتیجه‌اش برای عوض کردن بحث، گواهی دیگری می‌داد. پس از رفتن مهمان‌ها، خانواده فرزانه با جدیت پیگیر ماجرا شدند. آرمان، دیگر راهی جز اعتراف نداشت. با صدایی که به‌سختی شنیده می‌شد، از ازدواج پیشین و جدایی‌اش گفت.

سکوت اتاق، از هر فریادی بلندتر بود. فرزانه، مبهوت و رنگ‌پریده، به نقطه‌ای نامعلوم خیره شده بود. احساس می‌کرد تمام رویاهایش در یک لحظه فرو ریخته‌اند. مسئله، تنها ازدواج قبلی آرمان نبود؛ مسئله، آن دیوار بلند بی‌اعتمادی بود که با دستان خود آرمان، میانشان کشیده شده بود. “چرا؟… چرا از اول نگفتی، آرمان؟” این تنها سوالی بود که با بغضی در هم شکسته از میان لبان فرزانه خارج شد. چشمانش پر از اشک شد، نه فقط اشک غم، که اشک خشم و احساس فریب‌خوردگی. او نه فقط به یک مرد، که به صداقتی که پایه‌ی هر رابطه‌ای است، اعتماد کرده بود و حالا می‌دید که این پایه، از ابتدا سست و دروغین بوده است.

آرمان سعی کرد توضیح دهد، از ترس‌هایش بگوید، از این‌که نمی‌خواسته فرزانه را از دست بدهد. اما هر کلمه‌اش، در گوش فرزانه، توجیهی برای یک فریب بزرگ بود. آینده‌ای که تا چند ساعت پیش، روشن و پر از امید به نظر می‌رسید، حالا در هاله‌ای از ابهام و تردید فرو رفته بود. آیا می‌توانستند این شکاف عمیق بی‌اعتمادی را پر کنند؟ آیا فرزانه می‌توانست دوباره به مردی اعتماد کند که مهم‌ترین بخش زندگی‌اش را از او پنهان کرده بود؟ این سوالات، چون پتکی سنگین بر سر هر دویشان فرود می‌آمد و شروع شیرینشان را به بحرانی تلخ و پیچیده تبدیل کرده بود.

پنهان‌کاری، به‌ویژه در مسائل سرنوشت‌سازی چون ازدواج پیشین، نه تنها اعتماد را در نطفه خفه می‌کند، بلکه آینده‌ای را بر پایه‌های لرزان بنا می‌نهد که هر لحظه ممکن است فرو بریزد.

دیدگاهتان را بنویسید